وبلاگ جدید من :(

https://my-epiphany.blog.ir/

بعد از قرن‌ها... بفرمائید.

( پ.ن: گفته بودم که هیچوقت اینجا رو ول نمیکنم، نه؟ )

    • 𝑲𝒊𝒎 𝑬𝒖𝒏𝑺𝒐𝒐
    • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۰۲

    67- "بیان"

    تقریبا از اوایل این هفته که سرم خلوت‌تر شد و به یه ثبات نسبی رسیدم دلم میخواست وبلاگ رو باز کنم و دوباره بنویسم ولی چیزی برای شروع نداشتم؛ تا اینکه به طرز غیر منتظره‌ای اتفاقی افتاد و بهم فرصت داد کلی درباره‌ی اینکه چرا هنوز اینجا موندم فکر کنم و اخر سر حرفی برای گفتن داشته باشم... :(

    به تابستون 1401 که نمیشه گفت، ترجیح می‌دم بگم به تابستون 1400 فکر کنید... اون اوایل تازه وارد بیان شده بودم، درک درستی از اون زمان ندارم و بیشتر یه بیننده‌ی پر حسرت محسوب میشم؛ ولی همه‌چیز مثل یک رویا بود. یه عالمه آدم‌ شگفت‌انگیز با وبلاگ‌های "خدایا چجوری انقدر خوبه؟" وجود داشتن. پست‌هایی که باعث میشدن یه چیزی ته وجودت قلقلکی بشه، قالب‌هایی که نماد واقعی هنر بودن، وایبی که همه‌مون می‌دونیم هیچ‌وقت چیزی حتی نزدیک بهشون پیدا نمیشه، نوشته‌هایی که به وجود افکار پشت‌شون توی نسل خودمون افتخار میکردم و زیبایی که ریشه در وجود رنگارنگ نویسنده‌هاش داشت. در طول زمان-تا اخر تابستون 1401 همه‌ی اون‌ها برای من معنا گرفتن، ارزشمند شدن، تبدیل به یه بخش دوست‌داشتنی از زندگیم شدن، کمک‌های زیادی بهم کردن، باعث شدن رویا داشته باشم، خوب رشد کنم و درنهایت خاطراتی فراموش نشدنی به جا بذارن.

    ولی توی یک تاریخ نامعلوم، لابه‌لای همون روزهایی که می‌گذشتن و ما واقعا از هر نظر بزرگ می‌شدیم، همه‌چیز تموم شد :) 

    اگه توی یکی از کلاس‌های نگار نشسته باشین حتما چندباری براتون قضیه‌ی سیر سعودی و نزولی که توی هرچیزی وجود داره رو بیان کرده. از این میگه که تاریخ همیشه نشون داده هرچیز پویا و در حرکتی برای خودش جریانی مثل گذر فصل‌ها رو داره. کم‌کم و اروم‌اروم رشد میکنه، بزرگ و قوی میشه، به نقطه‌ی اوج و طلایی خودش میرسه و درنهایت به سمت پایان و نابودی میره. 

    گفتن هیچ‌چیزی در این دنیا به این اندازه ناراحت و غمگینم نمیکنه ولی از نظرم، مثل همون روندی که معلم تاریخ‌مون تعریف میکرد روزهای طلایی و زیبای بیان تموم شده. نود درصد اون آدم‌ها بی‌خداحافظی رفتن، بیشتر وبلاگ‌ها با کمک یه قالب خالی بسته شدن، گاهی اخرین پست با عنوان خداحافظی یا the end منتشر شده و آرشیو وبلاگ‌ همونجا متوقف شده و بیشتر اوقات وقتی روی لینکی میزنی که دلتنگش شدی و ازش کلی خاطره توی قلبت داری اون جمله‌ی کوفتی "وبلاگی با آدرس x یافت نشد" دلت رو آتیش میزنه. دونه به دونه چراغ‌های خونه‌های شهر شلوغ و دوست‌داشتنی ما خاموش شدن و الان تقریبا بیابونی از خرابه‌ها باقی مونده...

    من خیلی به دلیلش فکر کردم و حقیقتا به جواب‌های زیادی رسیدم؛ دیگه مثل زمان کرونا فقط توی خونه نمی‌مونیم و تنها راه ارتباطی‌مون این نمایشگرهای بی‌پدر مادر نیستن، درس می‌خونیم، کار می‌کنیم، یه روزی درگیر کنکور میشیم، دوست‌هایی غیر مجازی پیدا می‌کنیم و حداقل گاهی از خونه بیرون میریم... داریم زندگی میکنیم و بزرگ میشیم و تبدیل به آدم‌بزرگ میشیم. و نمی‌خوام بگم اونقدر تغییر کردیم که چیزی از ادم‌هایی که قبلا بودیم باقی نمونده، ولی حس میکنم برای هر کسی که ترک‌مون کرده نخی وجود داشته که اون رو به این خونه وصل میکرده و حالا نابود شده... ناراحت کننده‌اس ولی کسی مقصر نیست و غیر قابل اجتناب‌عه :)

    *از اینجا به بعد وایب فصل سوم attack on titan میده :دی* حالا از اون روزها فقط ما چند درصد موندیم که از بین خرابه‌های بیان بیرون میزنیم و مثل قبل ادامه میدم چون اینجا هنوز برامون معنا داره؛ پست میذاریم، از خودمون و دنیاهامون حرف میزنیم، کنار هم می‌مونیم، شاد و غمگین میشیم و میدونم که تا ابد توی اعماق وجودمون دلتنگ چیزهایی هستیم که قبلا داشتیم، با دیدن جای خالی‌شون ناراحت میشیم و حتی گاهی امید واهی برای برگشتنشون داریم...

    به هر حال بندی که من رو به بیان متصل میکرد قطع نشده و هنوز اینجام؛ یکی از ستاره‌های چشمک زن آسمونی که روزی ستاره‌های پرنوری داشت و الان درخشش کمتری داره ولی هنوز به اندازه‌ی قبل زیباست...

    و فکر کنم حتی تا روزی که همه‌ی ستاره‌هاش خاموش بشن با میتسوری اینجا بمونم، لبخند بزنم، از خودم و برای خودم بنویسم، رشد کنم و رویا ببافم؛ چون هویت و داشته‌ای که بیان به من داده هیچوقت از بین نمیره :)

  • نظرات [ ۱۸ ]
    • 𝑲𝒊𝒎 𝑬𝒖𝒏𝑺𝒐𝒐
    • جمعه ۳۰ تیر ۰۲
    as free as the PURPLE
    as calm as the GREEN

    𝔹𝕦𝕥 𝕥𝕠𝕟𝕚𝕘𝕙𝕥 𝕀’𝕝𝕝 𝕓𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕖𝕤𝕥 𝕘𝕚𝕣𝕝 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕨𝕠𝕣𝕝𝕕 𝕪𝕠𝕦 𝕤𝕖𝕖 𝕝𝕚𝕜𝕖 𝕚𝕥 𝕕𝕠𝕖𝕤𝕟’𝕥 𝕞𝕒𝕥𝕥𝕖𝕣

    𝑬𝒖𝒏𝑺𝒐𝒐 𝑹𝒐𝒐𝒎 𝒗𝒐𝒍.𝟤 ~

    اهسته نجوا میکنم حرف‌هایم را در گوش جهان، به‌ این امید که زیبا شنیده شود...

    اپیفانی داستان من بود؛ داستان دختری که از همه چیز گذشت و به اخر رسید... :)

    غرق‌شده‌در میان واژه‌ها، لحظه‌ها و رویا‌ها ~

    هشدار: در این وبلاگ هیچ محتوایی جز نوشته‌های نویسنده درباره‌ی خودش پیدا نمی‌کنید.